از تپش های قلبم باید بفهمی چیزی در گلوی حرف هایم گیر کرده.....چیزی پشت تنفس واژه هایم گیر کرده...از تپش های قلبم باید بفهمی هنوز هم ردی از عاشقی در نگاهم پیداست...هنوز هم با نگاهی...با حرفی....با اتفاقی دلم می لرزد....
می دانی......من شور حرف هایم در همین بی نام و نشانی توست....در همین ابهامیست که مدام تکفیر می شوم....مدام تبرئه می شوم....با هر سلیقه ای که تو معنا می شوی....
من تو را با هر کلامی که بنویسم آخرش یک جای کار می لنگد.....آخر دلِ عاشق می خواهد که بفهمد این تـــــــــــــــــــــو....یعنی چه.......
بگذریم ....می خواستم از آسمان آبی ات بگویم که باز هم یاد دل دریایی ات افتادم....می خواستم از چشمه های زلال و شیرینت بگویم که شیرینی تبسمت مرا دوباره مجذوب کرد......می خواستم از شوری اشک های وقت و بی وقتم بگویم که رد پای خاطراتت صبور تر از صنوبر های گیر افتاده در تند باد هایم کرد......من از هر چیزی که می خواهم بگویم....دوباره به تـــــو می رسم....
راستی دیشب وضو گرفتم......منتظر نشستم....سجاده پهن کردم....ذکر تو را مدام زمزمه کردم....اما .....آخرش سر از همین حرف ها در آوردم..... این ها همان ذکر واژه های من است.... من حتی سجده هایم حرف های عاشقانه ایست که در چشم خیلی ها رنگ و بوی دنیا می دهد......
بی خیال ما که عادت داریم به نیش و کنایه.....بی خیال....تقصیر کسی نیست مشکل اینجاست که تو بدجور دلربایی ....